زندگینامه امید کردستانی؛ معاون ارشد گوگل !
امید کردستانی سال ۱۳۴۳ در پیرانشهر به دنیا آمد. در سن ۱۴ سالگی پس از
فوت پدرش براثر سرطان همراه با مادر و برادرش ابتدا به انگلستان و سپس به
آمریکا مهاجرت کرد و در شهر سنخوزه واقع در ایالت کالیفرنیا سکنی گزید.
امید، موفق به دریافت لیسانس مهندسی برق از دانشگاه ایالتی سنخوزه شد و
بهعنوان مهندس مدتی را در شرکت HP کار کرد.
چند سال بعد، بهمنظور
تعقیب اهدافش در عرصه تجارت وارد دانشگاه استانفورد شد و توانست در سال
۱۹۹۱ مدرک فوقلیسانس مدیریت بازرگانی را کسب کند. بد نیست بدانید که
دانشگاه استانفورد محل فارغالتحصیلی بنیانگذاران گوگل و یاهو است.
او
در سال ۱۹۹۹ کار در کمپانی Netscape را رها کرد و بهعنوان نفر دوازدهم به
کادر اجرائی ۱۱ نفره گوگل پیوست و دیری نپائید که به سمت مدیر ارشد
بازاریابی و توسعه بینالملل منصوب شد، و فروش آن را از تقریباً صفر به ۳
میلیارد دلار رسانید.
مایک هومر؛ رئیس سابق وی در Netscape ادعا دارد
که کار مداوم و آموزش سخت در این کمپانی کمک شایانی به موفقیت امید در گوگل
کرده است. در زمان حضور امید در این کمپانی، وی توانست بازده مالی آن را
ظرف مدت ۱۸ ماه از ۸۸ میلیون دلار در سال به ۲۰۰ میلیون دلار در سال
برساند!
او کارش را در Netscape در بخش فروش OEM آغاز کرد و در طی دوره
چهار ساله حضور خود در آن شرکت مسئولیت برقراری ارتباطات تجاری با
شرکتهائی چون سیتیبانک، اسکایت، ebay، اینتل، تراولاسیتی، آمازون و AOL
را عهدهدار بود.وی قبل از Netscape در بخشهای بازاریابی، توسعه تجاری و
مدیریت تولید شرکتهائی نظیر HP فعالیت میکرده است.
امید
۴۳ ساله از خودنمائی در رسانهها اجتناب میورزد و همواره بدون اینکه
بخواهد جلب توجه کند به وظایف خطیرش میپردازد و امپراتور گوگل است. او
همواره میگوید که خوشبینی و امیدواری به آینده؛ که از ویژگیهای بارز
مهاجران است، نقش مؤثری در دستاوردهای شغلیاش داشته است.
مصاحبه شغلی
کردستانی در گوگل برای تصدیگری مدیر فروش و توسعه دور یک میز پینگپونگ در
اتاق کنفرانس توسط سرگیبرین؛ از بنیانگذاران گوگل، انجام شد. او ابتدا
سئوالات خود را مطرح کرد و بعد با اعتراف به ناتوانیاش در مصاحبه با فردی
بسیار متبحر، تمام ۱۱ نفر پرسنل آنجا را به پای میز مصاحبه فرا خواند. این
ماجرا ۵ ساعت تمام به طول انجامید و در خاتمه، امید تمام کارمندان را برای
صرف شام به یک رستوران دعوت کرد و آنگاه رسماً استخدام شد.
امید را
در گوگل بهخاطر لباس پوشیدن رسمی و استقبال بسیار گرم از همکاران و رؤسایش
میشناسند. او نیمی از ساعات کارش را در مسافرت بهسر میبرد. روزی معاون
فروش و خدمات آنلاین گوگل در آلمان با امید به سفر کاری میرود و وقتی در
ماشین از خواب بیدار میشود، میبیند که امید پشت فرمان با گوشی موبایل بر
گوش و لپتاپ بر زانو، مشغول رانندگی با سرعت ۱۵۰ کلیومتر در ساعت است!
امید به آرامی به او میگوید: دارم تلفن مهمی رو جواب میدم.
کردستانی
در اولین نگاه به گوگل فهمید که ترافیک زیاد این سایت مهمترین دارائی آن
است. از این ترافیک استفاده کرد و آگهیهای تکی و کوچکی را که یکییکی با
کارتهای اعتباری، به گوگل پرداخت میشدند، به میلیونها دلار رساند،
طوریکه امروزه ۹۹ درصد درآمد گوگل از همین آگهیها است. بهتدریج همکاران
سابقش در Netscape را هم به همکاری در گوگل طلبید.
با صاحبان آگهیهای
Netscape هم تماس گرفت و به آنها گفت بیائید یک آگهی کوچک در گوگل بگذارید و
امتحان کنید ببینید خوشتان میآید یا نه. آنها هم پذیرفتند و بهتدریج با
نتایج بسیار خوبی که از گوگل گرفتند اکثراً مشتری پر و پا قرص گوگل شدند.
کردستانی
امروزه، در دنیای میلیارد دلاری رقابت تبلیغات تلویزیونی، نهتنها با
صاحبان کوچک آگهی، بلکه با انواع آژانسهای بازاریابی ـ تبلیغاتی که برای
مشتریان خود حسابی چانه میزنند هم قرارداد مینویسد.
امید در میان مدیران ارشد گوگل یک دیپلمات به تمام معناست.
یکی
از مدیران میگوید: وقتی در سطح اجرائی گوگل هر از چند گاهی بحرانی پیش
میآید، امید به نوعی نقش میانجی را بازی کرده و غائله را به نوعی خاتمه
میدهد. حضور او در موقعیتهای بحرانزده نعمت است. کردستانی بر این باور
است که در عرصه تجارت درصدد برقراری ارتباط، اعتمادسازی و پایبندی به
وعدهها است.
او وقتی میخواهد کسی را استخدام کرده یا با کسی همکاری
کند؛ از وی آزمون فرودگاه میگیرد. کردستانی در توصیف این روش میگوید: اگه
مجبور بشم همراه این شخص چند ساعتی رو در فرودگاه بگذرونم. دلم میخواد هم
از این چند ساعت لذت ببرم و هم گفتوگوی روشنفکرانه مثبتی با او داشته
باشم. بعد از خودم میپرسم که آیا این آدم دارای چنین ویژگی هست یا نه؟
او
درباره نخستین ملاقاتش با لری و سرگی (بنیانگذاران گوگل) چنین میگوید:
احساس کردم که این دو آدم اعتمادبهنفس، اراده بالا و ایدههای
بلندپروازانه بسیاری دارند و حتی اگر بهجای اینترنت میخواستند لحاففروشی
هم راه بیندازند، موفق میشدند! به همین خاطر بود که به آنها ملحق شدم.
محله تایم در ۸ می سال ۲۰۰۶ از او بهعنوان یکی از صد نفری که دنیای ما را شکل دیگری بخشیدهاند، نام برده است.
امید یکی از ثروتمندترین ساکنان منطقه شمال کالیفرنیا است. مجله سنخوزه ارزش خالص ثروت او را ۹/۱میلیارد دلار برآورده کرده است.
● گوشههائی از سخنرانی امید کردستانی در مراسم فارغالتحصیلی دانشجویان دانشگاه ایالتی سنخوزه در سال ۲۰۰۷
در
زندگی من باورهای مهمی وجود داشتند که همچون تکههای پازل کنار یکدیگر
قرار گرفتند و چراغی الهامبخش را برای من روشن کردند. اولینبار بود که
دریافتم باید برای حفظ برتری خود مثل یک مهاجر فکر کرده و رفتار کنم. شما
بهعنوان مهاجر به اینجا میآئید و معتقد نیستید که هیچکس یا هیچچیز
بتواند شکستتان بدهد. اطمینان بالای شما بهعنوان یک مهاجر شگفتانگیز است.
یک مهاجر ذاتاً صاحب رویا بوده و مبارز است. مهاجر وارد کشور بیگانه
میشود تا ثابت کند که با حداکثر تلاش در عرصه تحصیل و کار میتواند یک
زندگی موفق بسازد.
شما باید با برخورداری از ارادهای قوی و تزلزلناپذیر همچون یک مهاجر کارهای زیادی انجام بدهید. بنابراین توصیه میظکنم مثل یک مهاجر اندیشیده و رفتار کنید. نگذارید هیچکس به شما بگوید که فلان مانع تسخیرناپذیر سر راهتان قرار دارد یا نمیتوانید به فلان رویا جامه عمل بپوشانید.
اما دومین باور: پیرو الهامات درونی خود باشید، نه پول. توجه داشته باشید که شما زمانی میتوانید تصمیمات خوبی بگیرید که پیرو ندای درونی خود باشید و تصمیمات خود را بر مبنای پول اتخاذ نکنید. شکی نیست که من یکی از مشاغل دنیا را دارم و عاشق آن هستم، چون لذتبخش است. گوگل مکان فوقالعادهای برای بودن است. اما کاملاً مطمئنم اگر به ندای درونم گوش نمیدادم یا میگذاشتم که پول مانع راهم شود به اینجا نمیرسیدم.
باور سوم اینکه مسیر از هرچیز مهمتر است. شما که الان در لباس و کلاه فارغالتحصیلی هستید؛ همه کلاسها و امتحانات را پشت سر گذاشتهاید. شاید موفقیت و حضور خود را در اینجا و در این لحظه باور نکنید. فعلاً دانشگاه را تمام کردهاید، اما لازم است بدانید که آموختن و فهمیدن زندگی را هنوز به پایان نرساندهاید. خودتان را با اولین گامهائی که در زندگی برداشتهاید و مقطع تحصیلی که انتخاب کردهاید تعریف نکرده و محدود نسازید.
ممکن است فلسفه خوانده باشید، اما عملاً بهترین مدیر هنری یک گروه باله بینالمللی شوید. نگران نباشید که نمیدانید بعد از این چه کنید. دست به کار شوید، اما با خودتان خیلی روراست باشید. به ندای درونتان گوش دهید. به استقبال خطر بروید. از اشتباهات نهراسید و به آموختن و رشد کردن ادامه دهید. همواره مرزهای خودتان را فراتر قرار دهید. مثل یک مهاجر فکر کنید. خود را خارج از منطقه امن ببینید.
ختم کلام اینکه: در زندگی تصمیمات کوچک را با سرتان و تصمیمات بزرگ را با قلبتان بگیرید. پیرو قلب خود باشید و باورهایتان را عمیقاً ارج گذارید.