قواعد متناقض و جرقه های خلاقیتی : بهبود خلاقیت فردی از طریق تعارض و یکپارچگی
قواعد متناقض و جرقه های خلاقیتی : بهبود خلاقیت فردی از طریق تعارض و یکپارچگی
لینک دانلود
http://isiarticles.com/ad/article/2253/2650
عنوان انگلیسی
Paradoxical frames and creative sparks: Enhancing individual creativity through conflict and integration
فهرست مطالب
چکیده
مقدمه
قواعد متناقض و خلاقیت
مروری بر پژوهش
روش تحقیق
روش کار
بحث کلی
نتایج نظری و عملی
محدودیتهای تحقیق و پژوهشهای آتی
ترجمه چکیده
در همه صنایع، سازمانها در محیطهایی با پیچیدگی و عدم اطمینان روزافزون فعالیت میکنند. برای موفقیت در چنین محیطهایی، سازمانها نیازمند آن هستند که اعضایشان خلاقانه اندیشیده و خواسته های متضاد را یکپارچه سازند. اعتقاد ما این است که اتخاذ قواعد متناقض – قالبهای ذهنی که افراد را به تشخیص و پذیرش تناقضها ترغیب میکنند – باعث افزایش خلاقیت میگردد. در چهار مطالعه آزمایشگاهی با استفاده از آزمایشات خلاقیت و دستکاری های مختلف جهت فراخواندن قواعد متناقض، شرکت کنندگانی که قواعد متناقض را اتخاذ نمودند بیشتر از آنهایی که این کار را نکردند خلاقیت نشان دادند. نتایج ما دلالت بر آن دارند که تأثیر مثبت قواعد متناقض بر خلاقیت به سبب ارتباط متناقض بین مؤلفههای آزمایش در کنار فعالسازی مشترک آنها است. این ارتباط متناقض در افراد حس تعارض ایجاد مینماید و توانایی آنها برای یکپارچه نمودن تناقضها را افزایش میدهد که در عوض خلاقیت را بهبود میبخشد.
ترجمه مقدمه
مدیریت خلاقیت در سازمانها همراه با تنشها و تناقضاتی است (Defillippi, Grabher, & Jones, 2007) که موجب این خواسته از کارکنان میگردد تا اهداف متضاد و خواسته های متناقض را یکپارچه سازند (Lewis, 2000). به عنوان مثال، از کپی رایترها [افرادی هستند که وظیفه آنها ساخت شعارهای تبلیغاتی است] خواسته میشود تا شعارهایی بدیع بسازند که در زمان کمپین های تبلیغاتی هم با معنی و هم موثر باشند (Beersma & De Dreu, 2005). همینطور، توسعه دهندگان محصول باید موضوعات مربوط به هزینه و مانند آنرا در زمان توسعه محصولی جدید مد نظر قرار دهند (Lewis, Welsch, Dehler, & Green, 2002; Miron, Erez, & Naveh, 2004)؛ و کارکنان باید در زمان حل مسائل از دام محدودیتها بیرون آمده و به طور همزمان راه حلهایی عملی که میتوانند با در نظر گرفتن محدودیتهای سازمانی پیاده سازی شوند را ارایه دهند (Oldham & Cummings, 1996). واکنشهای عادی اعضای سازمان به این تناقضها و دیگر خواسته های متضاد شامل حس تهدید، حالت دفاعی داشتن و تمایل به تمرکز بر یک خواسته به قیمت خواسته ای دیگر است (Lewis, 2000). با این حال، تمرکز بر تنها یک خواسته میتواند ناسازگارانه باشد. تمرکز بیش از اندازه بر بدیع بودن، به عنوان مثال، تاکید کم یا عدم تاکید بر محدودیتها (مانند هزینهها)، ممکن است منجر به ساخت محصولات بدیع اما بسیار گران قیمت گردد که نیازهای مشتری را برآورده نمیکنند (Wind& Mahajan, 1997). بر عکس، تاکید بیش از اندازه بر خصوصیات و محدودیتها میتواند انعطاف پذیری و کاوش مورد نیاز خلاقیت را عقیم بگذارد (Benner & Tushman, 20003). پیشنهاد شده است که به منظور یکپارچه سازی اهداف متضاد و خواسته های متناقض، مدیران و کارکنان باید قواعد متناقض را اتخاذ نمایند (Lewis, 2000; Smith & Tushman, 2005). با استناد به Lewis، «تناقض باعث مؤلفههایی متناقض اما وابسته بهم میشود – مؤلفههایی که به تنهایی منطقی اما به طور همزمان نامعقول و غیرمنطقی به نظر میرسند» (Lewis, 2000, p. 760). بنابراین، قواعد متناقض قالبهایی ذهنی هستند که افراد جهت تشخیص و پذیرش تناقضها به محیط تحمیل میکنند (Smith & Tushman, 2005, p. 523). در طول این مقاله، ما قواعد متناقض را به طور جامعتر به عنوان قالبهایی ذهنی که افراد به منظور پذیرش عبارات یا ابعاد ظاهراً متناقض از یک آزمایش یا وضعیت مورد استفاده قرار میدهند تعریف میکنیم. اگرچه زمانی که افراد تناقض را میپذیرند، تضادهای درونی ذاتی ابعاد یا عبارات را تشخیص میدهند اما این رابطه احتمالی را به صورت رابطه ای متمم یا تقویت کننده میشناسند. به عنوان مثال، یک کارمند ممکن است دستوری از رییس خود دریافت کند که به نظر دارای تناقض است (مثلاً «مطمئن شو که برای ارایه محصول جدید همه چیز برنامه ریزی و سازماندهی شده باشد. همینطور مطمئن باش که انعطاف پذیری لازم برای برآورده نمودن به موقع خواسته های لحظه آخری مشتری حفظ گردد». اگر زمانی که یک کارمند این دستورها را دریافت میکند یک قاعده متناقض فعال گردد، وی نه تنها ناسازگاری ذاتی بین رسیدن به سطوح بالای برنامه ریزی و انعطاف پذیری به طور همزمان را تشخیص میدهد بلکه پتانسیل برنامه ریزی و انعطاف پذیری برای تکمیل نمودن یا تقویت مثبت یکدیگر را نیز درک مینماید. به عنوان مثال، برنامه ریزی و سازماندهی میتوانند به آماده شدن در مقابل واکنشهای جایگزین مشتریان کمک کنند و بنابراین در زمان رسیدگی به نیازهای آنها انعطاف پذیری بیشتر را ممکن سازند (Vera & Crossan, 2005). اما چنانچه یک قاعده متناقض فعال نباشد، کارمند تنها بر یکی از ابعاد تمرکز خواهد نمود و فرصت برای موفقیت در هر دو را از دست خواهد داد. در کل، قواعد متناقض نوعی «بررسی متناقض» را ترغیب میکنند که در آن مشکلی شناسایی میشود، مؤلفههای متناقض آن و رابطهای آنها مشخص میگردند و مورد کنکاش قرار میگیرند و راه حلهای جایگزین پیدا میشوند و تحت آزمایش قرار میگیرند (DeFillippi et al., 2007; Luscher & Lewis, 2008). میزانی که مدیران باید تضادها را بشناسند و بپذیرند بر اینکه آیا آنها «فشارها و منافع ناشی از خود را میپذیرند یا به دلیل این ناسازگاریها دچار درنگ میگردند» تأثیر گذار است (Smith & Tushman, 2005, p. 526). همچنین، دانشوران چنین استدلال میکنند که اتخاذ قواعد متناقض باعث بهبود توانایی مدیران در رسیدگی و برخورد با تناقضهای راهبردی (Smith & Tushman, 2005) میگردد و همچنین باعث میشود آنها به بینشهای جدیدی نسبت به مشکلات کنونی دست یابند (Luscher & Lewis, 2008). علیرغم این بینشهای جدید در رابطه با احتمالات قواعد متناقض، هیچ بررسی تجربی تاکنون تأثیرات این نوع قواعد بر خلاقیت را مورد مطالعه قرار نداده است. با توجه به این خلأ، مطالعه حاضر تأثیر قواعد متناقض بر توانایی افراد در خلاق بودن را مورد بررسی قرار میدهد. ما پدیده قواعد متناقض را وارد محیط کنترل شده آزمایشگاهی نمودیم و آنها را با استفاده از آزمایشات مختلف دستکاری کردیم. همچنین، طی چهار بررسی آزمایشگاهی، از اقدامات ابتکاری مختلف برای بررسی تعمیم پذیری یافته های خود و اکتشاف مکانیزمهای روانشناختی که رابطه بین اتخاذ قواعد متناقض و خلاقیت را تبیین میکنند استفاده نمودیم.